یکی دو سال پیش که رمان نگران نباش نوشته مهسا محبعلی را میخواندم خیلی از سر سیری باهاش برخورد کردم تو مایههای: عه عه نگا یه شایعه الکی چقدر ترسوندشون کتابم براش نوشتن! اوه اوه زلزله تهران! آخ آخ چه داغون! وای وای شرایط آخرالزمانی! نوچ نوچ طفلی تهرونیا! اه اه چقدر علمی تخیلی! ای جان ما که جامون امنه! آخ که نویسنده چقدر دلش خواسته ناطوردشت بنویسه! و …
از دیروز که دیدم نه تنها چنین چیزی به سر تهران و تهرانیا نیومد، بلکه وحشت چرخید و چرخید و گریبان نامحتمل مشهد رو گرفت و به تعبیر کتاب اون بندری رقصیدنای محتمل زمین تهرانو یهو زدن به نام زمین مشهد دیگه بر آن شدم یه حلالیتی بطلبم از خانم نویسنده و از مردم تهران و ابراز برائتی بجویم از این تریپ ساحل امننشینی سابق خودم که همانا زلزله فقط کارش خرابکردن که نیست، زلزله یک چیزهایی هم میسازد و زلزله از قضا آدم میسازد!
….
اما زمان گذشت و روزها گذشتند و زمین سفت زیر پامان آنقدر لرزید و پسلرزید که عادت کردیم و دیگر تحویلش نگرفتیم و در جوارش زیستیم. مرگها و جوانمرگیهای ناگهانی اطرافمان آنقدر تکرار شد که دیگر تکانمان نداد و برایمان شد مرگهای متداول. پس بیتعجب از کنار بیگمانترین اخبار مرگ و فاجعه گذشتیم. نمیدانم داستان از چه قرار است؟ خدا دارد ما را امتحان میکند یا دارد مهیا میکندمان؟ یعنی آمادهایم؟