درباره فیلم قاتل اهلی (مسعود کیمیایی)
محصول ۱۳۹۵
این یادداشت در تاریخ چهاردهم آذر در روزنامه هفت صبح منتشر شد.
در سینمای ایران یک علم تازه باید بنیان نهاده شود با عنوان تطبیق نسخ چون اینجا یک فیلم از اکران خصوصی و جشنواره تا اکران عمومی و شبکه خانگی چند نسخه به خود میبیند که هریک برای خود فیلم مستقلیاست با طول و عرض متمایز و با آغاز و پایان متفاوت. این کثرت نسخ کار نقد را دشوار میکند که کدام نسخه را باید اصل قرار داد. گاه پیش میآید که نویسندهای نقدی وارد میکند بهلحظهای از فیلم و دیگری عنوان میکند در مثلا نسخه جشنواره سکانسی بود در توضیح این ابهام که حالا نیست! گاه سینما به سینما نسخه عوض میشود! پیش آمده نسخه اکران عمومی فیلمی را دو نفر در دو سینما دیدهاند و باز در بحث به مشکل خوردهاند چون صحنهای که یکی مصداق آورده دیگری مدعیاست در فیلم نبوده و قس علی هذا!
در آثار مسعود کیمیایی دیگر عادت کردیم به چند نسخه بودن فیلمهایش از نسخه مفصل اولیه تا نسخه کوتاهتر اکران. برای کسی که سینمای کیمیایی را میشناسد این امری غریب نیست. فیلمسازی که فیلمنامه را گرچه دقیق هم بنگارد اما فیلمنوشت برایش فراتر از یک نقشه راه نیست و حین اجرا بسیار به آن میافزاید و یا از آن میکاهد. او بیش از این که در قید به تصویر کشیدن قصهاش باشد خود را وقف عکاسی از جهان ذهنی خود میکند. این فرایند آزاد فیلمسازی در مرحله تدوین دشوارترین خوان خود را باید از سر بگذراند که از این خیل نگاتیوهای ثبت شده از آن جهان ذهنی چگونه میشود فیلمی سر و شکلدار تدوین کرد که خطوط داستانی عجیب و نامانوسش هم تداوم یابد و هم درک شود.
کیمیایی از دل یک چنین سبک فیلمسازی، هم فیلم حکم را خلق کرد که از بهترینهای او شد و هم قاتل اهلی که انگار کشتیاش به ساحل نرسیده. در این واپسین اثر کیمیایی، این کثرت نسخ دیگر دارد بیداد میکند. وقتی درباره این فیلم سخن میگویی نمیدانی درباره کدام فیلم داری سخن میگویی و مخاطبت درباره کدام فیلم دارد میاندیشد. نسخه تهیهکننده برای اکران خصوصی، نسخه کارگردان برای اکران جشنواره و نسخه مرضیالطرفین برای اکران عمومی و خدا میداند کدام نسخه برای اکران شبکه خانگی! فیلم توی این هیاهوی سهمخواهی و خیرخواهی بتدریج گم شد که حالا وقت نوشتن بناچار باید اعلام کنی که این نوشته درباره نسخه اکران عمومی فیلماست که نگارنده نسخ دیگر را ندیده که بخواهد قیاس کند یا نه.
قاتل اهلی چه در داستان و چه در لحن به آثار وصیتنامهای کیمیایی نزدیکاست، به اعتراض و حکم که هردو ماندگارند. در وصیتنامه اول یعنی اعتراض، امیرعلی، وجه اساطیری سینمای کیمیایی یعنی قیصر حالا موی سپیدکرده، به نفع فهمیدگی اجتماعی، تن به حذف خودخواسته میدهد تا نسل نوگرا، نسل روزنامه و قهوه و گیتار و پیتزا بمانند و قهرمانان خود را بپروند. در وصیتنامه دوم یعنی حکم تیرگی بیشتری حکمفرماست. وجه اجتماعی سینمای کیمیایی یعنی قدرت در قالب رضا معروفی پس از گذر از جوانی و مبارزه، حالا خود صاحب قدرت و حکماست. او قهرمان عاصی جدید یعنی محسن چشمهسری را از پای در میآورد برای تصاحب عشق او و به نفع بقای دار و دسته خودش.
وصیتنامه سوم یعنی قاتل اهلی نیز بیشتر از حکم در سیاهی فرو میرود. دیگر کار از تقابل قهرمانان دو نسل گذشته چون در این دوران هیچیک دوام نمیآورند. حاجسروش و سیاوش مطلق هر دو عصیان میکنند اما قادر نیستند از حصار بسته بازی کثیف پول و قدرت خارج شوند. از عصیان آنها هیچ گلدان شمعدانی لب پنجره نمیماند. آنها قهرمانانی ناکامند و فیلمساز میکوشد غمخوارانه داستان این شکست را روایت میکند. آنها باید بیایند و برای بجا آوردن وظیفهای از سر اعتقاد یا تعلق خاطر مبارزهکنند تا بمیرند. از این رو قاتل اهلی یادآور فیلمهای جنایی دهه شصت و هفتاد سینمای فرانسهاست با همان سردی و خشونت در تصاویر و روایت. نظیر همان فیلمهایی که ما عصرهای جمعه از شبکه یک یا سهشنبهشبها از شبکه دو میدیدیم و بیشتر اوقات لینو ونتورا را در نقش قهرمان خود داشت، قهرمانی که همیشه باید تا پای جان برای حل معمایی مخوف میکوشید و میجنگید تا سرانجام هم به شکستی محتوم تن دهد و در غربت و تنهایی محض بمیرد.
قهرمانان پیر و جوان قاتل اهلی دیگر فرصتی برای عاشقیت ندارند بس که این نبرد سیلآسا بر آنها فرو میآید. دیگر فرصتی برای مکالمه با نسل جدید هم نیست. نسل جدید که آن خواننده نمایندهاش است فهمی ندارد از باورهای حاجسروش و ارادت سیاوش، بهمن تعریف خود را از اعتراض دارد، یک اعتراض شیک و امن و آبرومند. اما این سو نه سیاوش تن به معاملههای فریبنده آن وکیل فاسد میدهد و نه حاجسروش مصلحتاندیشیهای پیر مرادش حاجنور را برمیتابد. آنها میکوشند در این شهرگناه، نقطهای سپید حک کنند اما دستاوردی ندارند. فقط سیاوش به قیمت جان خود آن وکیل فاسد و خائن را از گردونه هزار مهره این بازی حذف میکند. اما دستاورد حاج سروش از این هم کمتر است. او تصمیمی راسخ به عصیان و افشاگری میگیرد اما درست قبل از اینکه بتواند کاری برای رسالت قلبیاش انجام دهد در بهترین سکانس فیلم پشت آن چراغ قرمز ترور میشود و در تنهایی غریبی گوشه خیابان جان میدهد، انگار فرجام لینو ونتورا در فیلم پروانه روی شانه! میماند پیچیدهترین شخصیت این فیلم و شاید سینمای کیمیایی یعنی که حاجنور با بازی درخشان پرویز پورحسینی. پیرمردی مؤمن که هم عقیده و آرمان دارد برای مبارزه با مافیای اقتصادی و هم انگار دغدغههایی عمیقتر دارد برای مصلحت و آرامش شهر. اوست که ناچار است مدارک ساختهشده علیه آبروی حاجسروش را جمعآوری کند و اوست که باید حکم دهد برای خاموشی صدای شاگرد عزیزش مباد که فریادش شهر را به هم بریزد. و اوست که باید در خلوت خود تلخ بگرید برای تصمیمهای دشواری که بناچار باید بگیرد، برای خونی که از زخم اعتقاد میریزد و برای آرمانی که روا نیست توسط مافیای پلید و سلطهجو بلعیدهشود. قاتل اهلی اوست آیا؟
وقتی درباره قاتل اهلی مینویسی میبینی که هنوز فیلم روی کاغذ فیلم خوبیاست و میتواند ماندگار هم باشد اما در عمل اتفاق دیگری افتاده. با اثری مواجهیم که گرچه آن هیمنه باشکوهش از قفای این پریشانی و شلختگی هنوز پیداست و با اینکه چند لحظه خوب و یک ترانه زیبا و کلی دیالوگ شنیدنی دارد ولی انگار هنوز ناتماماست. بخش بزرگی از قابلتها و انرژی مهیب داستان در مجادله بیپایان کارگردان و تهیهکننده و همدل نبودن گروه تولید هدر رفتهاست. فیلمنامه در حد جمع و جور نشدنی بسط یافته، کارگردانی در این فرایند تند و وسیع تولید، کیفیت ثابتی پیدا نمیکند و نماها از سطح خوب تا ضعیف و حتی عجیب فیلمبرداری شدهاند. بازیگران عمدتا یا دل به قصه ندادهاند یا توی این فضای ناهمدل به درکی از نقشها نرسیدهاند. موسیقیمتن که باید نقطه قوت آثار کیمیایی باشد این بار نه کمکی به روایت میکند و نه نوای خوشی در گوش مخاطب میسازد، گاهی گمان میکنی که شاید اصلا مخصوص این فیلم ساخته نشده و صرفا چند تم انتخابیاست! صداگذاری همچون سریالهای روتین انجام شده و صداگذار هیچ حواسش نیست که مثلا صدای عصای حاجنور توی خانه خلوت و اسرارامیزش چقدر اساسی باید باشد اما حیرتا که آن عصا صدا ندارد! نهایتا تدوین که در آن اثر چندانی از سلیقه و هنر نیست و قیچی تدوینگر گهگاه در پرتترین لحظات نما فرود میآید و وارد پرتترین لحظات نمای بعدی میشود و تدوین موازی خطوط داستانی به شکل عجیبی به زور کنار هم چسباندهشده، بیهیچ تناسب و تقارنی! بگذارید دیگر از حاشیههای مخرب فیلم بگذریم که بسیار نقل شده و میشود.
همه اینها را که بگذاریم کنار هم فقط افسوس میماند و حسرت از فیلمی که بعد از شکست فیلم عجیب متروپل با آن روایت انیمیشنیاش، میتوانست گام بلندی به پیش باشد، گامی به سمت سینمای اصیل کیمیایی تا بنشیند کنار حکم و جرم اما در عوض در مسیر معکوس به سمت از دست رفتن میتازد اگر نگوییم از دست رفتهاست. اما سینمای ما سینمای نسخههای متعدد است و میشود امیدوار بود شاید روزگاری نسخه چهارم و پنجمی هم از قاتل اهلی تدوین شد با موسیقی و صدای تازه. آن وقت است که فیلم میتواند یکجای آبرومند از کارنامه استاد محکم بایستد چون حیفاست که فراموش شود. امیدواریم چون آدمیزاد حق دارد رویا ببافد، آن هم درباره سینمای مسعود کیمیایی، سینمایی که دوستش داریم.