بچهام با تمام هستی سلام و علیکی دارد پرشور و شاداب. هر هواپیمایی که رد میشود بالا و پایین میپرد و با شوق دست تکان میدهد و میگوید هواپیما سلام! خوبی؟ کجا میری؟ بایبای هواپیما! خدافظ هواپیما! دم صبح میگوید ماه خوابیده خورشید بیدار شده، پس عینک دودی میزند تا با خورشید روبوسی کند لابد! دم غروب میگوید خورشید خوابیده ماه بیدار شده، پس برای ماه دست تکان میدهد و بهش میگوید سلام ماه! خوبی؟ هوا که ابری باشد بعد از کلی حیرت و تعجب از اشکال عجیب ابرها به یکایکشان میگوید: سلام ابر! خوبی؟ با کلیه موجودات زنده نیز همینگونه چاق سلامتی میکند که مثلا زنبور! زنبور! سلام زنبور! خوبی؟ خدافظ! این دخترک آدمها را هم اگر شرم و خجالت مانعش نشوند به چنان سرعتی به رگبار سلام و احوالپرسی میبندد که هیچکس را یارای پیشی گرفتن از او نباشد. یعنی همین بچهها هستند مصداق بارز و عملی این بیت سعدی: «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و انگار انسان اساسا در اوج و از اوج آغاز میشود و بزرگ شدن او را از آن اوج ذره ذره به زیر میکشد و تا ته دره میبرد و رها میکند تا اگر توانست اینبار خودش به دست خودش، خودش را بالا ببرد بلکه دوباره اوج بگیرد که عموما ناکامیم و همان ته دره خوش میگذرانیم و کارمان همانجا تمام میشود.
داشتم فکر میکردم همه این سلوک والای کودکانه پیش چشم من و همه آنها که با کودکان روزگار میگذرانند هر روز در حال رخ دادن است اما کمتر اهمیت میدهیم. اگر روزگاری مثلا فیلمی بسازم و همینها را نشان دهم توی رفتار یک کودک، صدای همه درمیآید که ای امان از عرفان آبکی و سفارشیسازی! ای داد از نگاه شعاری و سهرابزدگی! حتی ممکناست خودم هم ببینم همینها را بگویم و اصلا تماشای فیلم را هم ادامه ندهم حتی! نکته همینجاست گاردهای ذهنی ما بسته شده و کلا همه تصمیمها را درباره همه چیز قبلا گرفتهایم و طبقهبندی کردهایم در ذهن و به وقت نیاز، تصمیم مورد نظر را همچون آس برنده میکوبیم روی زمین و با خیال راحت و با تکلیف روشن به حیات درخشانمان ادامه میدهیم. با این اوصاف عمرا بتوانیم به کمال کودکانه احوالپرسی با یک زنبور حتی فکر کنیم چه رسد به اینکه بخواهیم به آن مقام بازگردیم! عجالتا جای درست ما همان ته دره است! سلام دره! خوبی؟